مروری مختصر به زندگی سنت فرانسیس آسیزی

فرانسیس در آسیزی منطقه امبریای(Umbria) ایتالیا در سال 1181 به دنیا آمد. پدرش تاجر ثروتمند پارچه بود. گرچه فرانسیس قصد داشت شغل پدرش را ادامه دهد، اما به زودی دریافت که هیچ علاقه ای به این شغل ندارد و آرزو داشت یک شوالیه یا شاعر دوره گرد شود.
به لطف ثروت پدرش، او در رفاه و آسایش رشد کرد و والدینش با هیچ یک از خواسته‌هایش مخالفت نمی‌کردند. حاضر جواب بود، آواز می‌خواند، شیک پوش، خوش قیافه، چرب زبان و در عین حال مودب.
به زودی او سر دسته گروهی از اشراف جوان شد که شب‌هایشان را در مهمانی‌ها به بی بند و باری می‌پرداختند.
وقتی بیست ساله شد در یک حمله نظامی اسیر شد و اسارت او یک‌سال طول کشید. در طول اسارت مشقت‌ها و دردهای زیاد متحمل شد. یک بیماری شدید ذهنش را به سمت مذهب سوق داد. پس از آزادی از تمام مایملک و دارایی‌هایش چشم پوشید و آنها را صرف مرمت کلیساها کرد یا بین بیماران پخش نمود. این‌کار باعث خشم پدرش شد و او را از ارث محروم کرد. وی لباس‌های گرانب‌ها را به کناری نهاد و ملبس به لباس خشن کشیشان شد.

او به موعظه در مورد پاکی و آرامش می‌پرداخت یا در بیمارستان‌ها به مراقبت از بیماران سرگرم بود.
در سال 1209 پیروانی پیدا کرد و به دستور پاپ فرقه فرانسیس را تاسیس کرد. راهبه‌های وی در ایتالیای مرکزی و اطراف آن پخش شدند تا مردم را به مسیحیت دعوت کنند. آنها برای ملزومات زندگی خود کار می‌کردند یا ازمردم کمک می‌گرفتند و مازاد نیاز خود را نیز بین فقرا تقسیم می‌کردند. به زودی این فرقه گسترش زیادی یافت و سازمان یافته شد. فرانسیس که از مسئولیت زیاد خود به ستوه آمده بود، سرانجام قوانین را به صورت مکتوب نوشت و به جانشینش سپرد و خود به کوهستان رفت تا در انزوا زندگی کند.
در سپتامبر 1224، دو سال قبل از مرگش، فرانسیس به کوههای آلورنای(Alverna) آپن نینس (Apennines) رفته بود. او در میانه روزه چهل روزه اش بود، احساس ضعف کرد و چشمانش شروع به سوزش کرد.
هنگام عبادت و تفکر، تصویری از یک فرشته را تجسم کرد که حامل عکس مردی بود که به صلیب کشیده شده بود. هنگامی که این تصویر محو شد، او درد تیزی در در نقاط مختلف بدنش حس کرد، به دنبال یافتن محل دردها متوجه پنج علامت مانند مسیح روی دستان، پاها و پهلویش شد.
دست‌ها و پاهایش به نظر می‌رسید که توسط میخ سوراخ شده اند. شاهدین گفته اند که زخم روی دست‌ها و پاها مانند سوراخ میخ، گرد و سیاه بود. به علاوه سمت راست سینه اش مانند اینکه توسط نیزه سوراخ شده باشد خونریزی می‌کرد. برای روزهای متمادی لباسهای سنت فرانسیس اغلب آغشته به خون بود. این علائم تا پایان زندگیش باقی ماندند و گزارش شده که وی از بابت آنها همواره درد شدیدی را تحمل می‌کرد.