این یه تلوزیون 16 اینچ RCA هست. همون مدلی که پدرم اواخر دهه چهل خریده بود. اولین فیلمهای ایتالیایی رو که یادم میاد روی این صفحه کوچیک تماشا کردم. خونواده اطرافم بودن، تو یه اتاق زیبا مثل همینجا.
حالا من آمریکائیم. وقتی خواستم شروع به فیلمسازی بکنم، طبیعتا فکر کردم جام تو هالیوده. منظورم اینه که اگه شما تو آمریکا فیلم میسازید، اون محلی ایکه آمریکاییها توش فیم میسازن.
از اون موقع تا حالا فیلمهای زیادی ساختم. بیشتر اونا متاثر از تاثیر فراموش نشدنیه که سینمای ایتالیا رو من گذاشته. به عنوان یه فیلمساز من هیچ وقت خودمو یه کارگردان هالیودی حس نمیکنم. یا حداقل اون چیزی که من به عنوان کارگردان هالیودی میشناسم. طبعا یه فیلمساز ایتالیایی هم نیستم. پس حدس میزنم که من یه جایی وسط این دوتا هستم. و فکر میکنم این تنها جاییکه توش احساس راحتی میکنم.
راستش این روزها به نظر میاد سینمای آمریکا همه چیزه و سینمای کشورهای دیگه تو رتبه بعدی هستن. از جمله سینمای ایتالیا که این واقعا منو نگران میکنه. در حقیقت به همین دلیله که این مستند رو میسازم. واقعیت اینه که میدونم، اگه من هیچ وقت فیلمهایی رو که میخوام اینجا درباره اش صحبت کنم رو نمیدیدم، من یه شخص کاملا متفاوت دیگه ای میشدم و صد البته یه فیلمساز متفاوت دیگه.
حدس میزنم خانواده ام باعث فیلم دیدن من شدن. من خیلی خوب پدرم رو بیاد میارم که منو به سینما میبرد و ما دوتا تو دیدن این تصاویر قابل توجه باهم شریک میشدیم. اونا احساسات قویی رو روی پرده نشون میدادن و تاثیر زیاد اون تصاویر تا امروز هم روی من باقی مونده که لازمه روی فیلمها توضیح بدم و فکر میکنم این تجربه رو مدیون پدرم هستم.
پدرم یه کارگر بود، یه اطوکش تو محله لباسهای نیویورک. اون عاشق سینما بود و فکر میکرد از طریق فیلمها ما میتونیم ارتباط برقرار کنیم. ما فیلمها رو تو تلوزیون نگاه میکردیم. اغلب همه خانواده باهم بودن. پدربزرگ و مادر بزرگم همراه با پدر و مادرم و گاهی وقتها هم برادرم فرانک.
تلوزیون اون وقتها فرق میکرد. تلوزیون کابلی و رنگی وجود نداشت و طبیعتا ماهواره ای هم نبود. تعداد کانالها خیلی کم بود. مثلا سه یا چهار تا و ما مجبور بودیم برای دین اونا برنامه ریزی کنیم.
جمعه شبها با همه روزها فرق میکرد، چون ایتالیایی – آمریکاییهای زیادی اون موقع تو نیویورک بودن و یه کانالی بود که فیلمها رو با زیرنویس نشون میداد. همه همسایه ها تلوزیون نداشتن، واسه همین دوستا و فامیلا دور هم جمع میشدن تا این فیلما رو با ما ببینن.
ایتالیا تازه از خرابیهای جنگ جهانی دوم داشت بیرون میومد و فیلمهایی که ما میدیدیم، تصاویر بسیار قوی و تاثیر گذاری داشتن.
بعضی از این فیلمها تصاویر تکان دهنده ای داشتن. بسیار تکان دهنده… به طوریکه من متوجه میشدم که مادربزرگ و پدربزرگم گریه میکردن !
اونا بین سالهای 1909 و 1910 سیسیل رو ترک کرده بودن و به آمریکا اومده بودن و حالا اینجا رو صفحه تلوزیون میدیدن، چه بلایی به سر اون چیزی که پشت سرشون گذاشتن، اومده و به چی تبدیل شده.
وقتی به صورتشون نگاه میکردم، تازه میتونستم بفهمم که اونا کی هستن… و این کشوری که اونا بهش وطن میگفتن، چه جور جاییه… این خیلی برام سخت بود… چون واسه اولین بار متوجه میشدم که از کجا اومدم. من میدیدم که اونا همراه با مردمی که تو فیلم هستنن رنج میکشن. اونا تو آمریکا در امنیت و آسایش بودن و من میتونستم ببینم که از این بابت احساس گناه میکنن… اونا میتونستن جای همونایی باشن که تو فیلم میدیدیم.
دنیای من که آپارتمانمون، کلیسا، راه مدرسه و قنادی سر نبش بود، به طور ناگهانی داشت خیلی بزرگتر میشد…