یکی بود، یکی نبود، دهکده کوچکی بود در کوهستانهای ایتالیا با نام خوش آهنگ ویگانلا (Viganella). این روستا توسط کشیشی در سال 1217 در 120 کیلومتری شمال شرقی تورین، نزدیک مرز سوئیس، در سراشیبی تند، یک دره ساخته شد.
این روستا داری یک کلیسای کوچک، یک برج قرون وسطی و یک میدان زیباست که جمعیت 195 نفری روستا در آن جشنهایشان را برپا میکنند.
اما این روستا مشکل بزرگی داشت.
هر سال در 11 نوامبر، خورشید پشت کوه 1600 متری پنهان میشد و برای 84 روز روستا و مناظر اطراف را در تاریکی تنها میگذاشت. گلها پژمرده میشدند، سرما غوغا میکرد و خشک شدن لباسها تا ابد طول میکشید.
مردم ویگانلا همیشه از آمدن زمستان وحشت داشتند. آنها به ساعت آفتابی کلیسا تماشا میکردند و آه میکشیدند. خواب آلود و غمگین میشدند. نبود نور خورشید، آنها را بیمار و افسرده میکرد. جوانان از دهکده کوچ میکردند و سالمندان باقی میماندند، جمعیت کمتر و کمتر میشد، تا جایی که ویگانلا در خطر انقراض قرار گرفت.
این داستان ادامه داشت تا اینکه جوانی به نام پی یر فرانکو میدالی (Pierfranco Midali) تصمیم گرفت به این اوضاع خاتمه دهد. او که در راه آهن مشغول بود، به جای اینکه سوار ترن شده و خورشید را در جای دیگری جستجو کند، خود را با ایده ای جالب کاندید شهرداری کرد :«من خورشید را به ویگانلا میآورم!».
بسیاری فکر کردند که او دیوانه شده : «اوه راستی!… چطوری اینکار رو میکنی؟»
«من روی کوه روبرو یه آینه میذارم و نور خورشید رو به روستا میتابونم!»
اون هفت سال تمام روی این ایده کار کرد و برای جلب نظر دولت و گرفتن بودجه صد هزار یورویی تلاش زیادی کرد. تلاش او باعث علاقمند شدن خبرنگاران و شهرداران نقاط دیگر که مشکل مشابهی داشتند، شد، تا اینکه در یک صبح سرد از ماه نوامبر 2006، ناگهان هلیکوپتری از افق نمایان شد که آینه ای بزرگی به طول 8 متر و عرض 5 متر را با خود حمل میکرد.
کارگران همچنین کامپیوتری را به آینه نصب کردند که میتوانست آینه را طوری حرکت دهد که همواره رو به خورشید باشد تا بتواند نور آن را هشت ساعت در روز به میدان اصلی منعکس کند.
مردم لبخند زدند و آماده شدند تا در 17 دسامبر ترس از تاریکی را با جشنی بزرگ جایگزین کنند. جشنی برای رسیدن اولین زمستان آفتابی بعد از 800 سال تاریکی.
با تشکر از سینا و بخصوص آقا یا خانم Ciao که اسم این روستا رو گفتن.