بعد از وقفه ای که پیش اومد، گفتم تا طرفدارای واسکو روسسی (Vasco Rossi) بلایی سرمون نیوردن، ترجمه این ترانه حیرت آور (Stupendo) رو که از مدتها قبل سفارششو داده بودن براتون بذارم تا بعد به کارهای دیگه امون برسیم .

 

Module cannot be rendered as the requested content is not (longer) accessible. Contact the administrator to get access.

È nei ritagli ormai del tempo
che penso a quando tu eri qui
era difficile ricordo bene
ma era fantastico provarci insieme.
Ed ora che non mi consolo
guardando una fotografia
mi rendo conto che il tempo vola
e che la vita poi è una sola…

E mi ricordo chi voleva
al potere la fantasia…
erano giorni di grandi sogni…sai
erano vere anche le utopie
Ma non ricordo se chi c’era
aveva queste queste facce qui
non mi dire che è proprio così
non mi dire che son quelli lì!!

E ora che del mio domain

non ho più la nostalgia

 

ci vuole sempre qualche cosa da bere
ci vuole sempre vicino un bicchiere!
Ed ora che oramai non tremo
nemmeno per amore…sì!…
ci vuole quello che io non ho
ci vuole “pelo” sullo stomaco!

Però ricordo chi voleva
un mondo meglio di così!
sì proprio tu che ti fai delle storie…

(ma dai)…
cosa vuoi TU più di così
E cosa conta “chi perdeva”
le regole sono così
è la vita! ed è ora che CRESCI!


devi prenderla così……

Si!!!!
Stupendo!
Mi viene il vomito!
È più forte di me
non lo so
se sto qui
o se ritorno
se ritorno
se ritorno tra poco, tra poco….

لحظاتی در زمان است،
که به زمانی که اینجا بودی فکر می‌کنم.
یاداوریش برایم مشکل بود،

اما سعی بر باهم بودن بسیار عالی بود.
و حالا که نمی‌توانم خود را آرام کنم،

به عکسی نگاه می‌کنم.
متوجه میشوم آن زمان گذشته،

و ما تنها یکبار زندگی می‌کنیم…


و بیاد میاورم کسی را که می‌خواست،

خیالات را عملی کند…

روزهای رویاهای بزرگ بود…می‌دانی،

حتی خیالات هم واقعی بود.

اما بیاد نمی آورم اگر آنها

این، این چهره ها را اینجا داشتند.

به من نگو که دقیقا چنین است.

به من نگو که آنها چنین اند!

حالا که من برای فردایم دلتنگ نیستم

 

همیشه نیازی است برای نوشیدن چیزی

همیشه به لیوانی نزدیک نیاز است

و حالا که دیگر نمی‌لرزم

نه حتی برای عشق…بله!..

من چیزی را می‌خواهم که ندارم

من به موئی روی شکمم نیاز دارم


اما بیاد میاورم کسی را که می‌خواست

دنیایی بهتر از این!

بله، دقیقا توئی که داستانسرایی می‌کنی…

( منطقی باش)…

چه چیزی بیش از این می‌خواهی

و چه کسی اهمیت می‌دهد “چه کسی باخته”

قواعد اینچنین است

زندگی این است! و حالا زمانی است که رشد کنی!

باید همینگونه که هست بپذیری…


بله!!!

حیرت آور!

حالت تهوع دارم!

از من قوی تر است

نمی‌دانم

اینجا بمانم،

یا بروم.

اگر بازگردم

اگر بازگردم در زمان کوتاهی، زمان کوتاهی…