نفرین کالابریایی
جلوگیری از Malocchio
بعد از اون بلایی که تو کالابریا سرمون اومد من تعلق خاطرم به جنوب ایتالیا رو از دست داده بودم و احساس میکردم تو سرزمین پدر بزرگم یه خارجی و غریبه تمام عیارم.
بدون ماشین، من و دوستام چاره ای جز حذف بازدید از شهر تاورنا (Taverna) رو نداشتیم. وقتی به ایستگاه قطار شهر کوزنتزا (Cosenza) رسیدیم، تصمیم گرفتیم سوار اولین قطاری که اومد بشیم. مهم نبود که کجا میره!
شش ساعت بعد ما تو رججوکالابریا (Reggio Calabria)، مرکز این ناحیه بودیم. شهری که به نظر میومد بلوکهای بتونیش که روهم چیده شده، همین الانه که بریزه پایین!

شهر رججوکالابریا
گردش تو شهری که خرابیهای زلزله، جنایتهای سازمان یافته و فقر و فلاکت توش دیده میشد، به نظر نمیاومد بخواد مسافرت ما رو بهتر کنه.
احساس میکردم ایتالیایی که همیشه محرک و حس دهنده زندگی من بود، فریبم داده!
درست یه روز قبل من انگشتامو روی سنگهای باستانی میکشیدم و سعی میکردم انرژی عمر طولانی اونا رو جذب کنم.،اما همون روز، موقعی که اون مردا دوستای blonde منو اذیت میکردن، با دستهای عرق کرده کیفمو محکم گرفته بودم.
– متاسفم بچه ها. من نمیدونم چیکار کنم!
همونطور که خودمو رو صندلی یه بار کوچیک نزدیک ایستگاه جمع و جور میکردم، ادامه دادم:
– این چیز کالابریایی تموم چیزیه که به نظرم اومد.
من به کن نولوایکه (cannolo) گرفته بودم تا با کاپاچینوم بخورم، خیره شدم. داشتم آماده میشدم با خوردن اونا ناراحتیمو فراموش کنم، که یکی از بچه ها با خوشحالی داد زد:
– وای پسر، این بهترین کن نولویی که تو تموم زندگیم خوردم.

کن نولو
Barista که این buon gusto رو تو چهره ما خونده بود، از پنجره به سمت سیسیل که به راحتی اونور بندر دیده میشد، اشاره کرد و گفت که اونارو همین امروز صبح با قایق از اونجا اورده و توضیح داد که کن نولو اصلا مال سیسیله.
ما یواش یواش روحیه مونو به دست آوردیم و تصمیم گرفتیم، بیشتر به سمت جنوب بریم. ما به طرف ایستگاه قایق موتوریها رفتیم و بارمونو تحویل دادیم تا با عبور از یه تنگه آبی به شهر مسینا (Messina) بریم.

شهر مسینا
تو یه ساعت فرصتی که قبل از راه افتادن قایق داشتیم، به سمت یه سری نیمکت رفتیم تا با کمی استراحت، فشار عصبی این چند روزه رو از خودمون دور کنیم.
یه گدای کولی، که تو ایتالیا چیز معمولیه، دعا کنان، به سمت ما اومد.
-Signorine, per favore, soldi, soldi. Per buona fortuna, per suo matimonio, per mio creature,…
اون سرشو این ور، انور تکون میداد و دستشو جلو اورده بود و بچه هاشم دور ما رو گرفته بودن. من نمیخواستم تو یه همچین وضعی کیفمو باز کنم و خودمو تو دردسر بندازم، واسه همین به عنوان سخن گوی گروه سرمو محکم تکون دادمو بهش گفتم:
– Non posso aiutare. Mi dispiace.
یه کمی صبر کرد بعد در حالی که انگشت وسطشو دور انگشت اشاره اش پیچونده بود، به من اشاره کرد، تف انداخت و گفت:
– Una schifosa,
یه دفعه حس ایتالیایی من برگشت سرجاش، نه به خاطر اظهار تنفر اون، بلکه به خاطر طرز اشاره اش که نوعی نفرین کالابریایی بود. در حالی که انگشت کوچیک و اشاره امو برایی جلوگیری از نفرین اون، به سمتش گرفته بودم، آروم بلند شدم و داد زدم:
– آه پس اینطوریه؟ تو میتونی مالواکیوتو (malocchio) پس بگیری!
من به دوستام که برای لحظه ای با گیجی بهم خیره شده بودن نگاه کردم. اونا هم، مثل اینکه از قبل آموزش دیده باشن، یه دفعه بلند شدن، دستاشونو مثل من به سمت اون کولی گرفتن و داد زدن :
– MALOCCHIO!
در حالی که کولی از حرکت ما جا خورده بود و به سرعت دور میشد، ما از خنده رودبر شده بودیم. من نفس نفس زنان به دوستام گفتم:
– از کجا فهمیدین من دارم چیکار میکنم؟
– خوب اینجا سرزمین توئه، ماهم کار تو رو تقلید کردیم!
دوستم در حالی که به انگشتاش نگاه میکرد، گفت:
– من همیشه فکر میکردم این علامت rock on مال کنسرتهای موسیقی راکه!
بعد از مدتی، موقعی که تو قایق نشسته بودم؛ برگشتم به شهر راججو کالابریا نگاه کردم. به مجسمه زیبای حضرت مریم تو بندر و یه سری مجسمه های کاتولیکی آزادی.
تو دلم به کالابریا گفتم هیچ کینه ای ازش ندارم و بهش قول دادم که حتما یه روز برمیگردم.
علی رغم بسیاری از اتفاقات، من تو این سفر یاد گرفتم که بهترین زندگی، زندگی تو زمان حاضره. من الان تو ایتالیا هستم و این زمان رو نباید از دست بدم.