غزلیات پترارک (قسمت ششم)
Io son sí stanco sotto ‘l fascio antico
de le mie colpe et de l’usanza ria
ch’i’ temo forte di mancar tra via,
et di cader in man del mio nemico.
خسته هستم زیر بار مسئولیت های کهنه،
از خطاهای خود و روش گناه آلودم،
که شدیدا میترسم مرا در راه به اشتباه وادارد،
و به دست دشمن بسپارد.
Ben venne a dilivrarmi un grande amico
per somma et ineffabil cortesia;
poi volò fuor de la veduta mia,
sí ch’a mirarlo indarno m’affatico.
دوست بزرگی برای نجاتم آمد،
با تواضع و مهربانی غیرقابل وصف.
سپس به دوردستها رفت، دور از دید من،
تلاش زیادی برای دیدنش کردم، اما بیهوده بود.
Ma la sua voce anchor qua giú rimbomba:
O voi che travagliate, ecco ‘l camino;
venite a me, se ‘l passo altri non serra.
اما صدایش هنوز اینجا طنین انداز است:
شمایی که رنج میکشید،…
به سمت من بیایید، اگر کسی راه را نبسته.
Qual gratia, qual amore, o qual destino
mi darà penne in guisa di colomba,
ch’i’ mi riposi, et levimi da terra?
چه مرحمتی، چه عشقی و چه سرنوشتی،
به من بال و پر یک فاخته را خواهد داد،
تا زمین را ترک کنم و استراحتی کنم؟