کنت اگلن (1)

داستان فرانچسکا و پائولو حکایت عشق زیاد دو عاشق و معشوق بود، این بار میریم سراغ داستان کنت اگلن که عکس داستان اول هست و حکایت نفرت شدیده. این داستان از انتهای سرود سی و دو شروع میشه و تا وسطهای سرود سی وسه ادامه پیدا می‌کنه.

دانته و ویرجیل وارد طبقه آخر جهنم یعنی دایره نهم شدند، اینجا همه چی از سرما یخ بسته و گناهکارها بسته به شدت گناهشون از پا تا زیر گردن توی یخ هستند. دانته متوجه دو نفر میشه که یکی از اونا مثل گرسنه ها ، حریصانه مغز دومی رو گاز می‌زنه، استخونهاشو خرد می‌کنه و می‌خوره! دانته تو این داستان از اون می خواد که دلیل این همه خشمشو نسبت به روح دوم شرح بده .

کنت اگلن تو شهر پیزا زندگی می‌کرده و عضو حزبی به نام گیبلین بوده. بعد از مدتی به حزب رقیب یعنی گلفها میره و با توطئه بالاترین قدرت شهر رو تصاحب می‌کنه. سال 1284 پیزا تو یه جنگ دریایی از جنوا شکست می‌خوره و کنت اگلن محبوبیتش رو بین مردم از دست میده. اسقف شهر که رهبر حزب گیبلین بوده و از اون دل خوشی نداشته، از موقعیت سوء استفاده می‌کنه و مردم رو تشویق به شورش بر علیه اون می‌کنه. تو این بین خوانواده های قدرتمندی مانند گوالاندی، لافرانکی و … که تو سرود اسمشون اومده هم با اسقف همراه میشن.

کنت اگلن با از چهارتا از بچه هاش که ظاهرا دوتا شون نوه اش بودن، دستگیر و چند ماه تو یه برجی که بعد ها به برج گرسنگی معروف شد، زندانی میشن، تا یه شب خواب می‌بینه که سگهای شکاری اسقف و اون خانواده ها، گرگی رو با بچه هاش می‌گیرن و تیکه پاره می‌کنن. فردای اون روز به دستور اسقف در برج زندان قفل و میخکوب میشه و کلیدها شو به رودخونه پرت می‌کنن.

کنت اگلن هشت روز زنده می‌مونه، اما بچه هاش در عرض شش روز تک تک از گرسنگی جلوی چشمان اون تلف میشن. بعد از مدتی خودش هم از گرسنگی کور میشه، تا اینکه می‌میره.

توصیه می‌کنم دکلمه این داستان تاثر انگیز رو با صدای روبرتو بنینی گوش بدین. دکلمه جالبیه. هنگام خوندن بند 70 کاملا لرزش صدا و بغضی که تو گلوش گیر می‌کنه، مشخصه.

برای طولانی نشدن، متن این سرود رو تو پست بعدی می‌نویسم.