اولیس (1)
اولیس (Ulysse)که غربیها اونو ادیسه (Odyssey) تلفظ میکنن، قهرمان افسانهای یونانه که شاهزاده جزیره ایتاک (Ithaque) در غرب یونان بوده و همسر زیبایی به نام پنه لوپه (Penelope) داشته و پسری هم به نام تلماک(Telemaque). اولیس ماجراهای زیادی داره که مفصلا در کتاب ایلیاد و ادیسه نوشته هومر شاعر یونانی شرح داده شده. دانته در سرود بیست و ششم کتاب کمدی الهی ماجرای آخرین سفر دریایی اولیس و مرگ اونو نقل میکنه، که البته این داستان زائیده تخیل خود دانته هست. چون هومر هیچ وقت ماجرای مرگ اولیس رو ننوشت.
داستان اولیس از کتاب ایلیاد شروع میشه که ماجرای جنگ تروا توش شرح داده شده. پاریس شاهزاده تروا با هلن همسر آگاممنون (Agamemnon) پادشاه یونان فرار میکنه و این شاه برای پس گرفتن هلن به تروا حمله میکنه. این جنگ سالها طول میکشه بدون اینکه به نتیجه ای برسه تا اینکه اولیس پیشنهاد ساخت اسب چوبی رو میده. یونانیها داخل اسب پنهان میشن و وقتی اهالی تروا دروازه های شهر رو باز میکنن و اسب رو داخل شهر میبرن، اونا بیرون میان و دروازه های شهر رو برای سربازای یونانی باز میکنن.
آشیل جنگجوی روئین تن بزرگ یونانی بود که کسی توان شکست دادن اونو نداشت ( نقطه ضعف اون پاشنه پاش بود که در نهایت هم به همین وسیله توسط پاریس کشته میشه). مادر آشیل که میدونسته اگه پسرش به جنگ بره کشته میشه، اونو با لباس زنانه به دربار سیرس (Scyros) میفرسته. اونجا آشیل با دختر سیرس، دئیدمی (Deidamie) ارتباط برقرار میکنه. اولیس آشیل رو پیدا میکنه و راضیش میکنه همراهش به جنگ تروا بره. دئیدمی که از آشیل بچه دار شده بوده بعد از رفتن اون از غصه میمیره.
ماجراهایی که بعد از جنگ تروا سر اولیس میاد تو کتاب «ادیسه» شرح داده شده. بعد از جنگ به دستور اولیس دو روزه دوازده کشتی ساخته میشه تا یونانی ها به وطنشون برگردن، اما میون طوفان کشتی ها همدیگه رو گم میکنن. بعد از طوفان اولیس و همراهانش به یه جزیره میرسن. زمان گشت و گذار به غاری میرن که توسط یکی از سیکلوپسها (Cyclops) اسیر میشن. اونا غولهای یه چشم بزرگی بودن که از نزدیکی خدای زمین و بهشت بوجود اومدند و ظاهرا سه تا هم بیشتر نبودند.
سیکلوپس دوتا از یونانی ها رو میخوره و میخوابه. اولیس و همراهاش درخت نوک تیزی روبر میدارن و چشم اون غول رو کور میکنن.
اولیس و دوستانش به جزیره دیگه ای میرن، سیرس چند نفری رو که وارد جزیره میشن با جادو به خوک تبدیل میکنه. اولیس از مرکوری کمک میگیره و سیرس رو وادار میکنه مردان اونو به شکل اولشون برگردونه. سیرس به اولیس هشدار میده که در سفرش مواظب سیرن های خوش صدا باشه. چون هرکس جذب آواز اونا بشه میمیره.
در سفر آخر دریایی کشتی اولیس با طوفانی برخورد میکنه و تمام یارانش کشته میشن، اما اون جون سالم به در میبره و بعد نوزده روز مبارزه با انواع خطرات در یک جزیره دور افتاده، یه کشتی دیگه میسازه و به وطنش برمیگرده.
از زمان رفتن اولیس به جنگ تروا تا برگشتنش بیست سال طول میکشه. تو این مدت خواستگاران زیادی برای پنه لوپه امدن و دائما تلاش میکردن تا مجبورش کنن با یکی از اونها ازدواج کنه. پنه لوپه برای فریب اونها قول داده بود که هر وقت کار قالیبافی شو تموم کنه با یکی از اونها ازدواج میکنه، اما شبها هرچی رو که بافته بود میشکافت.
اولیس از سفر برمیگرده با کمانی که فقط خودش میتونسته ازش استفاده کنه تک تک خواستگارهارو میکشه.
در بحث کمدی الهی گفتیم که از نظر دانته در نیم کره جنوبی فقط یه جزیره با کوهی مرتفع وجود داره که همون برزخ هست. اولیس و همراهاش تو آخرین سفر دریاییشون، بعد از گذشتن از نشانه های هرکول که منظور همون شهر هرکولانئم هست که قبلا تو این وبلاگ بهتون معرفیش کرده بودم، بعد از 5 ماه به نیمکره جنوبی و جزیره برزخ میرسن اما چون هدف اونا پالایش در برزخ نبود، طوفانی میاد و از رسیدن اونا به جزیره جلوگیری میکنه.
در سرود بیست وششم، دانته و ویرژیل در طبقه هشتم هستند و دارن به سمت گودال هشتم این طبقه میرن که متوجه دشت وسیعی میشن که مانند اینکه روی اون کرمهای شبتاب پخش شده باشه، گلوله های آتشینی هست که ارواح گناهکارا تو اونا زندانیه. تو یکی از اونا که دوتا زبونه آتیش داره، روح اولیس و دیومد اسیره. ویرژیل از اولیس میخواد که ماجرای آخرین سفر دریاییشو نقل کنه.
خلاصهی خوبی بود. هرچند نصف کتابو خوندم ولی بازم این اسمارو قاطی میکنم و یاد نگرفتم. شما خیلی خوب توضیح دادین. ممنون بخاطر مطلب مفیدتون
خواهش میکنم دوست عزیز.
آفرین بر دست و بر بازوی تو
خوندن مطالبی که درج کردی لذت بخشه