گردش همراه تور
هوای یکشنبه بهاری بود. ابرهاى پف کرده تو آسمون آبی، شبیه یه نقاشی زیبا بودن. بعد از مدتها بارندگی خورشید بالاخره خودشو نشون داد. منم برای اینکه از این هوای خوب استفاده کنم از via Appia Antica رفتم تا catacomba های رم رو ببینم.
این خیابون شاهراه طولانی رم باستان بوده که از داخل دیوارهای شهر رد میشده و تا دریای آدریاتیک میرفته. مسیحیهای اولیه رو در امتداد این جاده دفن کردند چون قوانین رومیها اجازه دفن اونا رو داخل شهر نمیداد. تصمیم گرفته بودم قدم زنان از این مسیر ارتشهای رومی بگذرم و از مزار شهدای واقعی مسیحیت دیدن کنم. فقط میخواستم گردشی کنم و از این هوای خوب استفاده کنم.
برای همین تو ایستگاه قبور سنت دومیتیلا (St. Domitilla) همراه دو راهبه از اتوبوس پیاده شدم. من داشتم تابلوهای راهنما رو دنبال میکردم که تو یه چشم به هم زدن اون دوتا راهبه غیبشون زد. اونا احتمالا از دری که مخصوص راهبه ها بود رفته بودن داخل.
پشت سر یه خوانواده سه نفره برای گرفتن بلیط وایستادم. اولش فکر کردم اون خانواده دارن فرانسوی حرف میزنن اما کلمات Sì, Come و Quando رو بین حرفاشون میشنیدم. پس فرانسوی نبودن. یعنی داشتند ایتالیایی حرف میزدند ؟!
بلیطمو خریدم و رفتم تو. کسی که بلیطها رو میگرفت به طبقه پایین اشاره کرد و گفت که گروههای توریستی که راهنماهایی با زبونهای مختلف دارند، دارن آماده میشن برن. من دنبال اون خانواده ایتالیایی رفتم به امید اینکه گروهی رو پیدا کنم که راهنماشون ایتالیایی حرف بزنه. بخاطر خوب شدن زبون ایتالیاییم میخواستم تمام گردشامو با ایتالیایی زبونا انجام بدم.
گروهی از مردم تو طبقه پایین کلیسای قرن چهاردهم صف کشیده بودن و وایستاده بودن تا راهنماشون بیاد. اول دنبال دوتا گروه رفتم که راه افتاده بودن اما چون فقط کلمات آلمانی به گوشم خورد، برگشتم. تو همین حین یه دفعه دیدم اون خانواده ای که دنبالشون بودم قاطی گروهی شدن که به صف داشتن میرفتن داخل دخمه ها. منم دنبالشون دویدم.
لیدر گروه ما رو از دخمه شیب داری رد کرد که بی شباهت به راهروهای قطار نبود. اون گروه رو تو اولین جای باز جمع کرد و شروع کرد به صحبت کردن درباره خانواده ای که تو این دخمه دفن شده بودن. میگفت که چطوری سنگهای نرم رو سوراخ کردن و اینکه این سوراخهای کوچیک مال بچه هاست. بعدشم شروع کردن به لاتین حرف زدن. نمیدونم شایدم لاتین نبود، یه جورایی تک زبونی حرف میزد…
وای خدا، چه اشتباهی، اون داره اسپانیایی حرف میزنه . من قاطی یه تور اسپانیایی شده بودم. چهار پنج جمله ای که شبیه ایتالیایی بود و من فهمیده بودم، دیگه تموم شده بود. تو تمام مدت داشتم تاریخ این دخمه ها و قبورشونو به زبون اسپانیایی گوش میکردم .
من باید برم…. راهی واسه برگشت نبود. ما نه نفر بودیم و هممون هم تو یه صف وایستاده بودیم. من درست کنار لیدر بودم که اون چشمای سیاهش به من خیره شده بود. داشتم فکر میکردم شاید فهمیده که من الکی خودمو قاطیشون کردم. تو دلم خدا خدا میکردم که چیزی ازم نپرسه. خواهش میکنم ازم نپرس که چی گفتی! داشتم تمرین میکردم که اگه لو رفتم چی چی بگم. اما مونده بودم به چه زبونی؟
سخت سرگرم حل و فصل مشکلات زبونم بودم و فرصت فکر کردن به مردههایی که این دخمه رو پر کرده بودن نداشتم. همش به خودم لعنت میفرستادم که چرا زودتر متوجه نشدم… این تور هم که تمومی نداشت.
هر طوری بود بلاخره تور تموم شد و بیرون اومدم. رفتم بیرون تا ناهارمو تو یه trattoria بخورم و از منظره امپراطوری رم لذت ببرم. یه گیلاس شراب سفید باعث شد که خجالتی رو که از اشتباه گرفتن اسپانیایی و ایتالیایی کشیده بودم از یاد ببرم.
به زبون و لهجه خوب ایتالیایی، بدون اینکه از منو استفاده کنم، یه pasta سفارش دادم با یه حلواماهی سرخ شده و سالاد. خب ممکنه من یه La Regina degli Errori باشم اما حداقل ناهارمو خوب میتونم سفارش بدم .