استراق سمع

گیلدا (Gilda) مخفیانه داشت از شکاف دیوار صحبتهای معشوق بی وفا شو می‌شنید. من در حالی که تو آخرین ردیف تئاتر اپرای رم نشسته بودم، داشتم این صحنه رو از نگاه می‌کردم و از اونچه که می‌شنیدم خشکم زده بود.

درک گفتگوها از راه دور یکی از راه‌هایی بود که به من نشون می‌داد چقدر تو درک صحبت‌ها راه افتادم. و گاهی مثل گیلدا تو نمایشنامه وردی (Verdi) از اون چیزی که می‌شنیدم جا می‌خوردم.

چند هفته پیش برای دیدن دوستم که تو مدرسه آموزش زبان توسکانی ثبت نام کرده بود، از شهر زدم بیرون. تا وقتی که کلاس اون تموم بشه من یه گشتی تو شهر زدم. از کنار کلیساهای قرن چهاردهم رد شدم، با یه porchetta panino دلی از عزا درآوردم و از یه کافی نت ایمیلامو چک کردم.

موقع شام به دوستم گفتم:

– خبر داری صاحب کافی نت داره مغازه اشو می‌فروشه؟

دوستم چنگالشو انداخت و گفت:

– چی؟… من تازه ازش یه کارت تخفیف دار 40 یورویی خریدم، اون حداقل باید چند ماهی کارکنه، نمی‌تونه بره!

من حرف‌های صاحب کافی نت رو از دور شنیده بودم که می‌خواد مغازه اشو بفروشه، لوازمشو حراج کنه و بره برزیل! اما مثل اینکه درست متوجه نشده بودم . اون خودشم جا خورد وقتی ازش پرسیدم کی میخواد بره! بچه های مدرسه زبان هم که ازش کارت اینترنت خریده بودن هم از حرف‌های من جا خورده بودند .

موقع برگشتن تو کوپه قطار میلان – رم با سه نفر خوش لباس همسفر بودم. یکیشون داشت Corriere della Sera می‌خوند، یکشیون داشت با نت بوکش تایپ میکرد و سومی هم داشت پشت موبایل دوست پسرشو فحش میداد:

– تو حتی یادت نمیاد دیشب چی گفتی!

اون خانم مو پر کلاغی پشت موبایل نجوا کنان میگفت :

– دیگه به من زنگ نزن. نمیخوام باهات حرف بزنم.

بعد با عصبانیت موبایلشو قطع کرد. ده دقیقه دیگه، دوباره موبایل زنگ خورد و بازم یه صحبت یه طرفه دیگه شروع شد.

حالا که از حرفا سر در میارم، صحبتهایی رو که دورا دور می‌شنوم، چندان لذتی برام نداره، اما یه بار که رفته بودم بلیط اپرا بگیرم یکشون برام خیلی جالب بود.

توی اتوبوس چسبیده به زنی که موهاشو شبیه Fusilli بسته بود و کت قرمز – بنفش تنش کرده بود، نشسته بودم. به محض اینکه از ایستگاه خارج شدیم، telefonino ی خانم زنگ خورد:

Buonasera, tesoro. Come stai?

گوشهای من یه دفعه به کار افتاد. چرا این خانمه ساعت 9 صبح داره به نامزدش میگه شب به خیر؟

در حالی که پشتش نزدیک من بود، ادامه داد:

– نه، نه. من رم هستم. دارم میرم سر تمرین. ما Rigoletto (یکی از نمایشنامه های جوزفه وردی) رو داریم هفته بعد میبریم ژاپن.

اون بعد از ژاپن می‌خواست برای تعطیلات بره سنگاپور.

– Tesoro ، نمی‌تونم وایستم تا بیای.

اون تلفنشو قطع کرد و جلوی تالار اپرا از اتوبوس پیاده شد. شب نمایش Rigoletto نمی‌تونستم وایستم تا پرده ها بالا بره. همه اش داشتم رو صحنه دنبال اون خانمه که تو اتوبوس دیده بود، می‌گشتم. اما به خاطر پوشش لباسهای نمایش، هیچوقت نفهمیدم که کنتس Ceprano بی وفا اون بود یا Maddalena یا قهرمان جوان نمایش Gilda.

مادامیکه میدیدم گیلدا چطوری عاشق دوک میشه، قلب پدرشو می‌شکنه و به سمت سرنوشت شومش میره، داشتم سعی میکردم از روی اختلاف ساعتها بفهمم دوست پسر اون خانم مو فرفری تو کدوم شهر بوده. توکیو، اکلند، یا شانگهای؟ چرا خبر نداشت اون خانمه تو رمه؟ آیا اونم بعد از Rigoletto میره مرخصی؟

بعضی وقتها دلم می‌خواست بیشتر بشنوم…..!