سرود آخر بهشت، از کتاب کمدی الهی، قبلا اینجا، خدمتتون تقدیم شد. حالا از تون دعوت می‌کنم در ادامه توضیحات روبرتو بنینی، در مورد این سرود رو که ماریوی عزیز زحمت ترجمه اشو کشیده رو هم باهم بخونیم. البته چون این قسمت کمی طولانیه، بخش بعدی اون که قسمت آخر این مجموعه سخنرانی‌ها هم به حساب میاد رو تو یه پست دیگه، براتون می‌نویسم. انشالا مورد استفادتون واقع بشه .

4. Paradiso, Canto XXXIII

4. بهشت، سرود سی و سه

Dante nell’ultimo canto del Paradiso ci vuol dire come è fatto Dio. La grandezza è che ce lo descrive. La cosa che fa venire male nel corpo e nell’anima è che Dante ci dice esattamente come è fatto Dio. Ci dice come è vestita la Madonna, che odore ha la Madonna! Ci dice in che rapporto stanno tutti i santi e tutti i beati del Paradiso e tutti noi. Vede negli occhi di Cristo i miei, i tuoi, i suoi, tutti i nostri occhi.Non è come quando si vede un film, dice: “Orca se alla fine non mi fanno vedere chi è…”.

Lui ce lo dice, dicendoci continuamente che non lo può dire, e alla fine ce lo descrive. E’ un regalo spettacolare. Ora voi sentite che cosa Dante ha pensato perché vuole che S.Bernardo dica alla Madonna, proprio come un avvocato – il famoso “doctor mellifluus”, S.Bernardo da Chiaravalle – come un avvocato gli dice Dante:

“Scusa glielo dici te alla Madonna se posso guardare Dio per un secondo? Fammelo vedere un secondo. Non è che sono cattivo, ma ormai son qui!” Come se gli dicesse: “Come fo’ a dirglielo io alla Madonna? Diglielo te”.

E S.Bernardo è come se uno dice:

“Va bene, guarda, c’è questo mio amico, ha fatto un viaggio, ora non te lo sto a raccontare, vorrebbe vede’ Dio un secondo.” Scusa è, ma è proprio per poterlo dire a tutti gli uomini che ne hanno bisogno, poi lui è uno che scrive bene, ci pensa lui guarda. Se glielo potessi far vedere, Madonna”. Ma alla Madonna lui gli deve dire quanto è bella. E’ come uno che è gentile con una donna, e gli dice: “Signora, lei è una persona straordinaria”. Ecco, uno lo direbbe così. Invece di dire è una persona straordinaria, S.Bernardo alla Madonna gli fa una captatio benevolentiae, che io stupiva, direbbe Gadda. Quando si leggono questi versi.

دانته در آخرین سرود بهشت به ما می‌خواد بگه که چطور خدا خلق شد. عظمتش، همون‌ طوری که برامون تشریح می‌کنه. چیزی که باعث اذیت و آزار جسم و روح میشه اینه که دانته آفرینش خدا رو همون طوری که هست دقیقا برامون میگه. به ما میگه که مادونا (مریم مقدس) چی پوشیده، چه بوی خوبی داره! به ما میگه که در بهشت چه رابطه ای بین قدسین و آمرزیده شدگان برقراره. در چشمان مسیح، پدر و مادر من، شما، خودش و خلاصه همه چشما می‌بینه. نه که مثل این باشه که تو فیلم می‌بینیم، میگه : « حالا اگه آخرشو نذارن ببینی کی بود…»

همه رو میگه در حالی که مداوم مطرح می‌کنه که بیانش به این راحتی نیست. اما در نهایت برامون شرح میده.

یک هدیه خارق العاده و بی نظیره. حالا می‌شنوید که دانته به چه چیزی فکر می‌کرد و چرا می‌خواد که سن برناردو اونو به مادونا بگه. دقیقا مثل یه وکیل – همون دکتر ملیفلوس مشهور (doctor mellifluus). سن برنارد دا کیاراواله (S.Bernardo da Chiaravalle) – دانته به عنوان یه وکیل ازش تقاضا می‌کنه:

« معذرت می‌خوام تو از مادونا تقاضا می‌کنی که می‌تونم خدا رو برای یه لحظه نگاه کنم؟ فقط برای یه لحظه اجازه بده ببینمش. نه که آدم بدی باشم، اما دیگه حالا که اینجام!» انگار که بخواد بگه: « اصلا امکان خواستنش از طرف من (دانته) نیست، تو ازش بخواه.»

و سن برناردو حاضره، معذرت می‌خوام مثل کسیه که میگه:

«خب، ببین، این دوستمه، یه سفری رو انجام داده، حالا یه لحظه دلش می‌خواد خدارو ببینه.»  بلکه به این خاطر که دانته قدرت بیان و تسلط خوبی بر نگرش داره و می‌تونه اونو برای دیگران شرح بده، این کارو انجام میده. حالا دیگه برای نگاه کردن به خدا، این خود دانته اس که باید در باراش فکر کنه. البته اگه مادونا اجازه بده که ببینتش. اما حالا به مادونا باید بگه که چقدر زیباست، مثل آدمی که با خانوما مهربون (و چرب زبونه) بهش میگه: « خانم شما شخصیت خارق العاده ای هستید.»  این طوری میگه… نه که همینطوری بگه آدم خارق العاده ، بلکه سن برناردو اونو با ملاطفت خاصی برای گرفتن جواب مناسب مادونا، درهم می‌آمیزه و اعلام می‌کنه. من با خوندن این ابیات واقعا متحیر می‌شدم.

Vergine Madre, figlia del tuo figlio,
umile e alta più che creatura,
termine fisso d’etterno consiglio,
tu se’ colei che l’umana natura
nobilitasti sì, che ‘l suo fattore
non disdegnò di farsi sua fattura.

ای مادر باکره! ای دخت پسر خود!
ای کز هر آفریده ای فروتن تر و برتری!
ای مقصد و مقصود ابدی، که بر ما مقرر گشته ای!
توئی که تا بدین اندازه، جلوخ بخش
طبیعت بشر بوده ای، تا بدانجا که آفریدگارت
ازین که آفریده تو باشد، ابا ندارد…

e vanno avanti, vanno avanti, non finisce mai. Una bellezza che fa girare la testa, si cominciano a capire… ma chi l’ha messe in bocca queste cose? Come fa una persona a dirgli di no, quando uno gli dice delle cose così? La Madonna dovrebbe dire: “E no, così non si fa”.

Ora quando Dante s’accorge – perché Bernardo guarda Dante alla fine della preghiera alla Madonna – s’accorge Bernardo che la Madonna accetterà, allora Bernardo guarda Dante e sorride e gli fa… “Ci siamo, secondo me te lo fa vedere!” Perché Dante dice:

و ابیات همینطوری ادامه پیدا می‌کنه، میره جلو و تموم نشدنی اند. یه زیبایی که سر آدم گیج میره. اینطور تفهیم می‌کنند که… واقعا کی تو دهانشون این چیزارو (حرفارو) گذاشته؟ کی می‌تونه در باره یه همچین جملاتی طاقت بیاره و بگه نه؟ احتمالش هست که مادونا بگه ” نه اینطوری نمیشه”؟.

 البته دانته خودش متوجه این موضوع میشه که او قبول خواهد کرد – چون سن برناردو در آخر دعاش نگاهی با رضایت به دانته می‌اندازه. چون او متوجه میشه که مادونا خواهد پذیرفت. پس با لبخندی نگاهی به دانته می‌اندازه و میگه: « موفق شدیم. به نظرم مریم مقدس می‌ذاره ببینیش!» برای اینکه دانته میگه:

Bernardo m’accennava, e sorridea,
perch’io guardassi suso; ma io era
già per me stesso tal qual ei volea:

برناردو لبخند زنان، به من اشاره کرد
به بالا بنگرم، اما من خود به خود،
به آنچه او خواسته بود، متوجه شده بودم.

Figurati, Dante aveva capito prima di S.Bernardo, sarà mica più scemo. Come ha capito che lo vedeva, Dante si era subito montato. “Figurati, me lo fanno vedere!” Vedere Dio. Ora quando vede Dio ci sono tre momenti straordinari

اختیار دارید، دانته اینقدر خنگ نبود، قبل از سن برناردو فهمیده بود. از اونجاییکه میدونست میبینتش خودشو زود بالا کشیده بود. چون میگه « اختیار دارید میذارند ببینمش!» دیدن خدا. حالا وقتی خدا رو می‌بینه سه تا لحظه اس که خیلی باشکوهه.

Qual è colüi che sognando vede,
che dopo ‘l sogno la passione impressa
rimane, e l’altro a la mente non riede,

چونان کسی که رویای شیرینی ببیند،
و در بیداری، چیزی مگر خاطره مبهمی از آن باقی نماند،
و حافظه‌اش آنچه را که دیده است، به یاد نیاورد،

Avete visto quando ci svegliamo e ci s’ha la sensazione di aver sognato, non ci si ricorda le immagini, però l’emozione si ricorda. Pensate che bella similitudine, è come se Dante sognasse qualcuno che ha sognato d’aver visto Dio. Questo sembra Borges proprio, sembra una cosa! Quando dice l’oblio è la parte più profonda della memoria! C’è dentro le Mille e una notte, ci sono tutti i libri dell’umanità, è una cosa spettacolare. E poi dice che non si ricorda nulla e sentite che terzina veramente che fa paura dalla bellezza, quando dice che ancora sente nel core la bellezza di quell’immagine della quale ci può dire solo un nonnulla e di quel nonnulla non si ricorda nulla. Dice così:

تا حالا دیدید، وقتی بعد از دیدن یه خواب خوب، از خواب بیدار میشیم و چیزی از تصاویرش به یادمون نمیاد اما هیجانش برامون باقی می‌مونه؟ تصور کنید چقدر این تشابه زیباست. انگار دانته در خواب دیده باشه، کسی رو که خواب دیدن خدا رو دیده باشه. این به نظر، خواب به واقعیت تبدیل شده میاد (همون رویای صادق).

مثل وقتی که گفته میشه که فراموشی قسمت اصلی حافظه‌اس! داخل هزار و یکشب قرار گرفته، کتاب‌های زیادیه درباره انسانیت هستند، یه چیز خارق العاده ایه.

بعد میگه که هیچی یادش نیست. حالا بشنوید که عجب سه بیتی هست که واقعا از زیبایی آدم وحشت می‌کنه، وقتی میگه که هنوز در غلبه زیبایی اون تصاویر که ازشون فقط می‌تونه یه کلمه بگه. اونم می‌تونه بگه : ” هیچی ” و از هیچی چیزی یادش نمیاد. و اینطوری بیان می‌کنه:

Così la neve al sol si disigilla;
così al vento ne le foglie levi
si perdea la sentenza di Sibilla.

این چنین است که برف در خورشید آب می شود،
و این چنین بود که پیشگویی‌های سیبیل، که در برگ‌های نازکی
فراهم گشته بود، به باد می‌رفت…

Che spavento, sono di una bellezza! E poi comincia a descrivere, diciamo così, Dio, e dice che ha visto tre cerchi

چه وحشتی، فقط از یه زیبایی! و بعد شروع به شرح دادن می‌کنه که خدا می‌نامیم و میگه که سه تا دایره دیده:

e l’un da l’altro come iri da iri (arcobaleno da arcobaleno)
parea reflesso

چون بازتاب رنگین کمانی از رنگین کمان بود،

Cioè ci sono tre cerchi che bisogna immaginarseli, ma proprio perché inimmaginabili, proprio perché Dio, non li può far vedere. Li dovete sentire con un senso che ancora non abbiamo, ma che sforzandoci potremmo avere. Sono tre cerchi, tre sfere, è come la quadratura del cerchio. Tre sfere uguali e distinte, sovrapposte e tutte nello stesso punto. Dice così:

یعنی سه تا دایره هستند که لازمه که خوب تصور بشند و دقیقا به این خاطر که خدا نمی‌تونه به ما نشونشون بده، غیر قابل تصورند. باید با یه احساسی ببینیمشون که هنوز نداریم اما ما با تقویتش می‌تونیم اونو داشته باشیم.

سه تا دایره هست، سه تا گوی، سه تا فلکه مثل گویی از دایره. سه تا فلکه مساوی و سیاهه‌هایی در نوک همشون و همه در همون نقطه مشخص. اینطوری بیان می‌کنه:

e l’un da l’altro come iri da iri
parea reflesso, e ‘l terzo parea foco
che quinci e quindi igualmente si spiri

یکی از حلقه ها، بازتابی از دیگری
چون بازتاب رنگین کمانی از رنگین کمان بود، و سومین
چون آتشی بود که یکسان از دو حلقه ساطع میشد…

Cioè lo Spirito Santo è il respiro del Padre e del Figlio, ma sta nello stesso punto del Padre e del Figlio. E poi

یعنی روح مقدس تشکیل شده از تنفس پدر و پسر در همون نقطه مورد نظر (در نوک). و بعد

A l’alta fantasia qui mancò possa;
ma già volgeva il mio disio e ‘l velle,

در آنجا دیگر نیرویم آن مکاشفه متعادل را کفاف نبود…!
لیک از همان دم، میل و اراده ام تنظیم شده بود،

Cioè Dio che rimette tutto a posto, perché S.Bernardo, quando dice alla Madonna di fargli vedere Dio, gli dice anche:

یعنی این خدا هست که همه رو دوباره سرجاش قرار میده، چون وقتی سن برناردو از مادونا تقاضا می‌کنه که بذاره خدارو ببینه، در جواب میگه:

Vinca tua guardia i movimenti umani:

باشد که عنایتت بر تمایلات بشری او فائق آید!

Nel senso che non si può guardare Dio e torna’ giù e dire: “Sì, l’ho visto, è fatto così, insomma, abbastanza bello…” Quando si guarda Dio si rimane squinternati. Cioè a dire, S.Bernardo prega la Madonna che lo faccia rimanere in senno, che non riscimunisca. Perché non è che si può guardare Dio da cristiani, da viventi, e rimanere normali. Quindi glielo fa vedere quel momento infinito, eterno, ma temporaneo, quell’attimo eterno, perché lui… e gli fa rimanere sane tutte le facoltà intellettive, umane e corporali. Perché non si può guardare Dio e poi voltarsi: “Ah, l’ho visto, grazie, vi ringrazio a tutti!”, dà la mano e se ne va. E’ una cosa che non si dà.
E dentro, quello che lui vede dentro. Vede

یعنی اینکه نمیشه خدارو دید بعد برگشت زمین و بگی: « خب خدارو دیدم، اینجوری بود، به اندازه کافی خوشگل بود و…» وقتی خدا رو می‌بینه در شور یزدانیش باقی می‌مونه. یعنی می‌خوام بگم که، سن برناردو از مادونا می‌خواد که اجازه بده در عظمت یزدانیش باقی بمونه و به شعورش پی ببره. چون نمیشه که خدا رو با بینش مسیحیت و در عالم زنده ببینی و همینطوری معمولی باقی بمونی. بنابراین اجازه میده اون لحظه ای بی پایان وجاویدان رو ببینه، اما گذرا و موقت و اون لحظه باشکوه، تمام استعداد های روشنفکرانه انسانی و جسمی رو درش خلق می‌کنه. اینطور نیست که خدا رو نگاه کنی و اینطوری توجیهش کنی:

« آه، اونو دیدم، ممنون و متشکرم از همه!»، دست بدی با همه و بری. چیزی که قابل ارائه نیست. درونیه، اونی که او از درون می‌بینه. واقعا می‌بینه.

ادامه دارد…