غزلیات پترارک (قسمت آخر)
هنگامی که خورشید چرخ آتشینش را میگرداند،
تا جایش را به شب بسپارد.
هنگامی که سایه های سیاهتر از قله های بلند پایین میآیند،
کشاورز طماع وسایلش را جمع میکند،
هنگامی که خورشید چرخ آتشینش را میگرداند،
تا جایش را به شب بسپارد.
هنگامی که سایه های سیاهتر از قله های بلند پایین میآیند،
کشاورز طماع وسایلش را جمع میکند،
در آفتاب یا سایه، نقاب را از چهره کنار بزن،
بانو، شما را ندیده ام.
اشتیاق شدید مرا میدانی،
میدانی که هر میل دیگری در قلبم از میان رفته.
خسته هستم زیر بار مسئولیت های کهنه،
از خطاهای خود و روش گناه آلودم،
که شدیدا میترسم مرا در راه به اشتباه وادارد،
و به دست دشمن بسپارد.
اگر عشق نیست، پس این چه حسی است که دارم؟
اما اگر عشق است، خدایا، این دیگر چیست؟
اگر خوب است، چرا اثری تلخ و کشنده دارد؟
اگر بد است، چرا تمام دردهایش شیرین است؟
غزلهای پترارک (قسمت چهارم) Benedetto sia ‘l giorno, et ‘l mese, et l’anno, et la stagione, e…