غزلیات پترارک (قسمت آخر)
…Come ‘l sol volge le ‘nfiammate rote
per dar luogo a la notte, onde discende
dagli altissimi monti maggior l’ombra,
l’avaro zappador l’arme riprende,
هنگامی که خورشید چرخ آتشینش را میگرداند،
تا جایش را به شب بسپارد.
هنگامی که سایه های سیاهتر از قله های بلند پایین میآیند،
کشاورز طماع وسایلش را جمع میکند،
et con parole et con alpestri note
ogni gravezza del suo petto sgombra;
et poi la mensa ingombra
di povere vivande,
و با نوا و گفتار کوهستان،
هرگونه افسردگی از دلش زدوده میشود.
وسپس میز غذای
فقیرانه اش را آماده میکند.
simili a quelle ghiande,
le qua’ fuggendo tutto ‘l mondo honora.
Ma chi vuol si rallegri ad ora ad ora,
همانند آن میوه های بلوط،
که تمام دنیا با عزت از آن دوری کرد،
اما چه کسی گذاشت ساعتها خوشحال باشند.
(اشاره به افسانه های یونانی و رومی، Golden age)
ch’i’ pur non ebbi anchor, non dirò lieta,
ma riposata un’hora,
né per volger di ciel né di pianeta….
از آن زمان تاکنون حتی یک ساعت هم آسایش نداشته ام،
به جای چرخش آسمان و سیاره ها،
از خوشحالی حرف نزن….