حواست به Spiffero باشه !

تو صبح زودی که قطار من داشت رم رو ترک می‌کرد، خورشید هم یواش یواش روی مزارع خشخاش اطراف دیوار باستانی ارلیان(Aurelian) بالا میومد. من داشتم میرفتم ناپل.

دیوار باستانی ارلیان(Aurelian

دوستای من تو فلورانس تموم نصیحت‌ها و راهنمایی‌های رو که درباره مسافرت Mezzogiorno می‌دونستن به من گفته بودن:
– حواست به کیف پولت باشه، شب تنهایی بیرون نری ها! به هیچکس هم اعتماد نکن.
هشدارهایی که درباره این سرزمین آبا و اجدادیم به من می‌دادن، منو یاد نصیحت‌های همیشگی پدر و مادرم، وقتی که تنها از خونه بیرون میرفتم به من می‌کردن، می‌انداخت.

به اندازه کافى خوش شانس بودم که تو قطار، یه کوپه شش نفری پیدا کنم با دوتا مسافر خانم که تو سن هفتاد سالگی به هم دیگه Sorella و Sorellina می‌گفتن.
ما صحبت کوتاهی باهم داشتیم. اونا می‌خواستن به ناحیه کالابریا(Calabria) برن، و خوشبختانه، بحث‌های خانوادگى زیادی داشتن بکنن، که سرشونو به اندازه کافی گرم می‌کرد.
من خسته بودم و حوصله حرافی نداشتم. دلم میخواست از پنجره سرگرم تماشای بیرون بشم، اما اونا سمت پنجره رو اشغال کرده بودن. برای همین منم تو سمت دیگه، درحالیکه پاهامو گذاشته بودم رو صندلی جلویی و سرمو به در کوپه تکیه داده بودم، به خواب رفته بودم که با صدای پچ پچ تیزی تو گوش راستم از خواب پریدم:

– Spiffero!

سرمو که بلند کردم صورت سورالا فقط 5 سانت با من فاصله داشت. با کسالت و خستگی خودمو عقب کشیدم. نمی‌فهمیدم درباره چی صحبت می‌کنه، حتی اگه فحش هم داده بودم اونقدر خسته بودم که حوصله نداشتم جوابشو بدم. در حالی داشتم دوباره سرمو رو در جابجا می‌کردم که بخوابم، گفتم:

– Non ho capito, signora. Mi dispiace,

اما اون این دفعه با صدای بلندتری گفت:

– No!, Spiffero!


بعد در حالی که سرمو صاف می‌کرد، به شکاف لای در اشاره کرد. من داشتم دنبال سوسکی، سیگاری، تروریست، یا چیزای مشابه اون می‌گشتم، اما چیزی که شبیه Spiffero باشه پیدا نکردم! یه دفعه متوجه شدم که اون داره سعی می‌کنه منو از جریان بادی که از لای در میاد محافظت کنه. وقتی پایین رو نگاه کردم دیدم اون پای درو با یه نایلون کیپ کرده و هواکش پایین پنجره رو هم با یه حوله بلند پوشونده.
تنها دلیلی که به نظرم رسید، ترس زیاد مادربزرگم از باد خوردن بودن بود. اون کم شنوایی خودش تو دوران پیری رو گردن هوایی می‌انداخت که موقع تمیز کردن پنجره تو گوشش رفته بود. هر کسی رو که می‌دید سرما خورده، دل پیچه داره یا کمرش درد می‌کنه، فورا میپرسید، آیا جلوی باد بوده، کنار پنجره خوابیده، با موهای خیس بیرون رفته یا آب خیلی یخ خورده؟!
مادر بزرگ من دیونه نبود، فقط یه ایتالیایی بود. برای همین احساس کردم که باید از اون دوتا خواهر بابت محافظت من از Spiffero ممنون باشم.
با دیدن عکس العمل من اونا بیشتر تشویق شدن. سورلینا اشاره ای به پاهام کرد و فقط گفت I piedi، بعد سورالا کارشو شروع کرد. اون پتوی کلفت قطار رو از صندوق بالا در اورد و پاهامو پیچید لای پتو. خیلی خودمو کنترل کردم که یه دفعه سرشون داد نزنم: BASTA!
سعی کردم این دفعه کمی عاقلانه رفتار کنم، هرگز یادم نمیومد که مادر بزرگم رو پا برهنه دیده باشم، حتی مادرم هم یادش نمیومد. سعی کردم یه جوری پاشنه پامو که بدجوری خارش گرفته بود رو تسکین بدم. سورالا، مو به مو دستورات سورالینا رو انجام می‌داد و تا وقتی که مطمئن نشد پاهای منو محکمتر از مومیایی توتن خام (Tutenkhamen) پیچیده، و دیگه در خطر نیستم، خیالش راحت نشد.
خب، حالا دیگه میتونستم، دو ساعت باقیمونده رو با خیال راحت بخوابم، اما متوجه شدم که نمی‌تونم، چون تو کابین به شدت احساس کمبود هوا می‌کردم.
من این داستان رو برای دوستان و فامیلهای ایتالیایی زیادی تعریف کردم که سنی بین 18 تا 80 داشتن و فهمیدم که ترس از باد و هوا خوردن یه عامل ارثیه که بین تمام نسل‌های ایتالیایی وجود داره. اگه باور نمی‌کنید، ایتالیا که رفتین ببینید چند دفعه به شما نوشیدنی تعارف میکنن که توش یخ باشه!
زیاد پیش نمیاد، چون اونا از Spiffero پرهیز می‌کنند.