یاد گرفتن ایتالیایی یا یه چیز دیگه!
حسابی قاطی کرده بودم. آخه واسه چی اومدم رم؟ اومدم زبون ایتالیایم بهتر بشه یا اینکه یه زبون دیگه یاد بگیرم. زبون romanaccio یا لهجه بد رومیها !
بعد از پنج سال تمرین برای صحبت کردن مثل یه گوینده اخبار ایتالیایی، حالا تو این شهر جاویدان (لقب شهر رم) واسه سفارش دادن یه قهوه هم مشکل دارم.
هر روز باید خودمو آماده روبرو شدن با زبونی کنم که لغاتی رو که تو کلاس یاد گرفتمو تف کرده بیرون و چیزای دیگه ای جاش گذاشته. به خاطر این زبون جدید، حتی خریدن گوجه فرنگی هم برام عذاب شده .
وقتی اولین بار رفتم تو یه بقالى، فکر کردم بقاله داره واسم هیس هیس میکنه! هرچند حالا میدونم که اون بنده خدا داشت مودبانه میگفت buona sera .
تو ایتالیایی رومیها، تلفظ این کلمه مثل btsss شنیده میشه! چی به سر بقیه حروف میاد نمیدونم ؟!
هفته قبل دوستم مارتاtrattoria ی مورد علاقه اش که نزدیک آپارتمانمون بود رو بهم معرفی کرد. امروز رفتم اونجا ناهار بخورم به امید اینکه سرآشپز و بقیه منو درک کنن و اگه مشکلی پیدا کردم به دادم برسن. خرید از سوپر مارکت یه چیزه، غذا خوردن تو رستوران یه چیزه خیلی پیچیده تر.
غذا خوردن یه زن تنها تو ایتالیا کمی غیر عادیه واسه همین سعی میکردم زیاد به نگاههای مردم توجه نکنم. من اگه تو مود خوردن باشم، از یه ناهار خوب لذت میبرم، اما راستش فهمیدن آیتمهای منو که شفاهی گفته بشه، مشکلی بود که هنوز نتوسته بودم حلش کنم و نگرانش بودم.
راستش من رستورانی رو که مارتا آدرس داده بود رو با یکی دیگه که اسم مشابهی داشت قاطی کرده بودم و اشتباهی اومده بودم تو رستورانی که پاتوق کاسبهای رم بود . همینطور که خدمتکاره مثل اجل معلق بالا سرم وایستاده بود، داشتم فکر میکردم که:
خیلی خب، مشکلی نیست، آب و شراب رو بدون منو هم میتونم سفارش بدم.
یه نیم لیتر آب خواستم و یه گیلاس Chianti. فهمیدم که این رستوران بیشتر تو کار ماهی و غذاهای دریاییه تا چیز دیگه. به جای نیم لیتر آبی که سفارش داده بودم یه لیتر آب اوردن. اون گیلاس شراب قرمز روی رومیزی سفید شبیه آژیر خطر شده بود.

tagliatelle
وقتی خانم پیشخدمت منوی روز رو برام خوند tagliatelle ai frutti di mare رو انتخاب کردم. یعنی تنها چیزی رو که تونستم از میون حرفاش تشخیص بدم اونم وقتی که برای بار دوم لیست رو تکرار کرد.
تا زمانی که پاستای غذای دریاییم حاضر بشه، رستوران پر شده بود و من صداهای صحبت مردم اطرافم رو میشنیدم.
بعد اتفاق عجیبی افتاد. مثل مه ای که محو بشه و یه روز آفتابی رو آشکار کنه یه دفعه احساس کردم تک تک کلمه ها رو میفهمم! این اتفاق قبل از اومدن اینجا تو اتوبوس هم برام افتاده بود، موقعی که از دور صحبتهای یه مادربزرگ رو که به نوه اش قول gelato رو میداد و دخترای جونی که در مورد هیچی صحبت میکردنو میشنیدم. بدبختانه، اون دفعه، این مه بد موقعی از بین رفته بود و من گرم استراق سمع صحبتهای اونا بودم که ایستگاهی رو که باید پیاده بشمو رد کردم. این بود که اشتباهی از این رستوران سر درآوردم .
حالا تو رستوران، داشتم صحبتهایی درباره Pinot Grigio، برداشت گوجه فرنگیها و مشکلات کار در چین رو درک میکردم. یه دفعه به خودم اومدم و ترس برم داشت. چی میشه اگه نتونم راه خونه رو پیدا کنم.
بیخیال دسر شدم و صورتحساب رو خواستم.
تو آپارتمانم میتونستم با خیال راحت موفقیتم تو درک صحبتها رو جشن بگیرم. راستی چرا هیچکس درباره رون صحبت کردن چیزی به من نگفته بود؟ اونا گفته بودن، درک مطالب چیزیه که میاد و میره. یواش یواش خودت میفهمی!
البته هیچکدومشون چیزی در مورد گم کردن راه خونه نگفته بودن. حتی اگه گفته بودن هم دیگه فایده ای نداشت، چون اونقدر ذهنم مشغول شده بود که نفهمیدم کجا باید برم…