Ashpet
مسافرتم به ناپل چیزی بیشتر از اشتیاق معمول من برای سفر بود. تو فلورانس خودمو تو یه دام Purgatorio زبان میدیدم که برام قابل تحمل نبود.
من احتیاج داشتم خودمو از ترس و خجالت برای حرف زدن نجات بدم و بیشتر از یه توریست معمولی صحبت کنم. همونطور که فلورانسی ها نارضایتی خودشونو از ناپلیها نشون میدادن، بیشتر آمریکاییها هم بهم گفته بودن که ناپل به نظرشون کثیف و خطرناکه.
من قبل از اینکه حرف اونا رو جدی بگیرم، چندتا سوال ازشون میکردم. از کجا به پمپی رفتید؟ فقط واسه اجاره یه قایق موتوری که شما رو به جزیره کاپری ببره، از ناپل رد شدید؟ اگه اینطوره، پس شما بجز ایستگاههای قطار و لنگرگاه های ناپل، چیز دیگه ای ندیدید. درسته؟
با تمام این احوال، الان شهری جلو روم بود که مثل خونه های یه جدول متقاطع، نمیدونستم از کجا و کدوم قسمت وارد شلوغی و ترافیکش بشم.
هوا پر از بوی نمک و دود گازوئیل بود. Motorini های دو، سه یا حتی چهار سرنشینه، از اینور و انور در رفت و آمد بودن.
این وسط یه سگ ولگرد استخونی، یه مدت به من، بعد به کاغذ سفید داخل کیفیم که توش یه ساندویچ بود، نگاه کرد و دنبالم راه افتاد.
Palazzi های رنگ روشن، که طی سالها رنگشون پوست انداخته بود، با طنابهایی که روش رختهای شسته شده انداخته بودن به هم متصل شده بودن.
چراغهای ریسه ای خیابونا هم با بالا اومدن آفتاب روشنیشونو از دست میدادن. یواش یواش تونستم نشانه هایی از « محله ایتالیای کوچیک » آمریکا رو، تو اینجا ببینم.
فروشنده ها کنار پیاده رو بساط کرده بودن، میوه و ماهی میفروختن. تو دیوارهای مخروبه کنار پیاده رو هم سقاخونه هایی دیده میشد که مجسمه حضرت مریم توشون بود و مردم گلهای تازه براشون میگذاشتند.
بوی تند گوشت نمک زده خوک و گاو با پنیر، صحبت پیرمردا همراه حرکات دست، با سیگارهای برگ بدبو و صدای تیز موزیک اپرایی که از آپارتمانا شنیده میشد، همشون نشونه این بود که میتونم از این برزخ خلاص بشم. یه دفعه احساس کردم فلورانس برام مثل فرانسه غریب بوده.
با نا امیدی به دنبال پیدا کردن صبحونه، بوی شکری رو دنبال کردم که منو به یه نونوایی کشوند. روی دیوار پشت صندوق، کارتهای دعای رنگ و رو رفته ای از سنت آنتونی (Saint Anthony) چسبونده شده بود و همینطور برگه ای که نشون میداد اسکناس 10000 لیری قدیمی شده و استفاده از یورو اجباریه.
خانم مرد نونوا، در حالی که گوشی تلفن رو بین گوش و شونه اش نگه داشته بود، از آشپزخونه پیداش شد. اون مستقیما به من نگاه کرد، یه انگشتشو بلند کرد و گفت: Ashhpet.
Ashpet! آها ….Ashpet?
اون ازم خواسته بود منتظر باشم و من این کلمه رو هم به ایتالیایی (Aspetta از فعل Aspettare) و هم به لهجه ناپلی تونسته بودم بفهمم.
ناپلیها لهجه مخصوص خودشونو داشتن که بهش napulitana میگفتن. اونا کلمات رو کشیده تلفظ میکنن و حرف آخر رو هم معمولا بی خیال میشن. من اینطور صحبت کردن رو از مادربزرگم و خیلی از ایتالیایی-آمریکاییهای دیگه هم شنیده بودم.
وقتی تلفنش تموم شد، من به یه شیرینی تر و تازه اشاره کردم و گفتم:
– Vorrei una sfogliatella,
سعی کردم صدای gli رو با دقت کشدار ادا کنم. خانم نونوا یه لحظه نگام کرد و لبخند زنان تکرار کرد:
– Una sfu-ya-dell?
– Si!
من تو خونه هر وقت از این شیرینی مورد علاقه ام میخواستم، همین جوری میگفتم، یعنی به لهجه درست ناپلی!
اون به سوال و صحبت کردن ادامه داد و بزودی سر شوخی رو هم باز کردیم.
دیگه از اون برزخ خلاص شده بودم. حالا با خیال راحت میتونستم حرف بزنم، اشتباهات لپی کنم و کلماتی رو که میدونستم استفاده کنم. یعنی تموم کارهایی که انجامشون تو فلورانس برام عقده شده بود و بالاجبار سرکوبشون میکردم.
وقتی بهش گفتم از نیویورک اومدم، خیلی هیجان زده شد و تصمیم گرفت انگلیسشو دست و پا شکسته اشو رو من امتحان کنه:
– جوزفه، پسر عموم اونجاست، تو محله بایونه (Bayonne) نیوجرسی. اونجا رو میشناسی؟
یه دفعه خنده ام گرفت. اینجا وسط یه شهر خارجی، یکی بود که آدمی رو تو محله بایونه میشناخت.
شمال و جنوب ایتالیا مثل دو دنیای جدا از هم بودن. تو هرجای ناپل میگشتی، لباسای آمریکایی پر بود. هر جا میرفتم مردم دائما از من میپرسیدن، شهرهایی که برادر و خواهر زاده هاشون تو آمریکا ساکنش هستن رو میشناسم یا نه.
مردم نزدیک مونته فاچونه (Montefalcione) اغلب به بوستون رفته بودن و خویشاونداشون تو استورنو (Sturno) به گلن کو و جزایر لانگ نیویورک.
حالا هر وقت به کوههای جذاب وزوویوس (Mt. Vesuvius) بالای ناپل نگاه میکنم، به یاد عکسهای رنگ و رو رفته این آتشفشان تو نونوایی ایتالیاییهای بروکلین، فیلادلفیا و نیوجرسی میافتم همینطور کارتهای دعا و این نکته که اونجا استفاده از دلار اجباریه!