خوشگل شدن

پشت در موزیک می‌کوبید و نوری که از پنجره ها می‌تابید، روی پیاده رو جاری شده بود. در داخل آرایشگرهای تتو کرده مثل زنبور دور کله مشتری‌های نیمه اصلاح شده اشون می‌چرخند.

قبل از اینکه برای یادگیری زبان بیام ایتالیا تو کالیفرنیا موهامو کوتاه کرده بودم. اما الان که از کنار پنجره این سالن رد می‌شدم، با توجه به موفقیت‌هایی که تو صحبت کردن کسب کرده بودم، جرئتی پیدا کردم و تصمیم گرفتم برم موهامو کوتاه کنم.

سه تا صندلی کنار هم روبروی آینه ها و پشت به دیوار پرتقالی رنگ قرار گرفته بود. صدای خواننده های راک اند رول آمریکایی از بلندگوهای نسبتا بزرگی پخش میشد. من از لای آرایشگرها و مشتری‌ها رد شدم و خودمو به پذیرش رسوندم و گفتم :

Vorrei fare una prenotazione per un taglio.

اما اون خانم به یه صندلی خالی اشاره کرد و گفت:

– لازم نیست وقت بگیرید، ما الان هم می‌تونیم در خدمتتون باشیم.

با خودم فکر کردم، همین الان؟ اما جواب دادم:

خیلی خب.

بهش گفتم که میخوام موهام رو به صورت نوارهای رنگی ، رنگ کنه. خانمه گفت منظورتون ‍Colpi هست. مثلا colpi di fulmine.

یه کمی فکر کردم « رنگ آذرخشی!». از اینکه می‌خواستم خودمو اون شکلی کنم یه ذره ذوق زده شدم. اون منو رو صندلی نشوند و به دانیلو، parrucchiere من، معرفیم کرد. اون روی یه بازوش نوارهای باریکی رو تتو کرده بود و یه زنجیره گل هم از بالا تا پایین رو اون یکی بازوش خالکوبی شده بود. پشت سرم وایستاد و موهامو تو دستش گرفت و گفت که چیکار می‌خوام بکنم. در حالی که تو آینه نگاش می‌کردم گفتم که هم های لایتش کنه و هم مرتبش کنه:

– colpi di sole e una spuntatina.

اون دستیار خانمشو فرستاد تا منو ببره، سرمو بشوره و نرم کننده بزنه. بعدش همونطوری منو ول کرد و رفت… همش می‌گفتم، نکنه منو یادش رفته!

داشتم دانیلو رو نگاه می‌کردم که مشغول درست کردن یه زن مو مشکی بود که ظاهرا هنرپیشه بود و داشت میرفت سر صحنه. بعد از قیچی کردن موهای اضافه، موهای بلند خانومه رو سیخ کرد و گذاشت مثل یه فواره از فرق سرش بریزه پایین.

همه اش نگران بودم که منو از قلم انداخته باشن. می‌ترسیدم با این سر خیس مجبور باشم تا ابد اونجا بشینم. اما نگرانیم بی مورد بود.

همونطور که دانیلو داشت روی سر اون هنرپیشه کار میکرد، اون نرم کننده هم کارشو رو سر من انجام می‌داد. دستیار دانیلو برگشت و منو سر جای قبلیم برد. همینطور که داشتم از آینه دانیلو رو نگاه می‌کردم، اون از یه پیاله، بعد دوتا و بعدش از سه تا پیاله رنگ، موهای منو رنگ کرد. وقتی کارش تموم شد، گذاشت تا این ترکیبات کارشونو انجام بدن.

دیگه داشتم خسته می‌شدم، اما دانیلو سرش جای دیگه گرم بود. وقتی اون برگشت تا رنگ مومو چک کنه گفت ، واسه اینکه این های‌لایت‌ها بیشتر خودشونو نشون بدن باید موهامو یه کمی تیره تر کنه.

می‌خواستم بگم لازم نیست، همین رنگ خوبه، اما واسه اینکه منظورمو برسونم نیاز به کلمات مودبانه ای داشتم که یادم نمیومد.

با تکون دادن دست خالکوبی شده اش، دستیارش چندتا پیاله رنگ دیگه اورد. با یه تکون دیگه دستش، شروع کرد موهامو دوباره رنگ کنه.

سه ساعت بعد از اینکه وارد دنیای دانیلو شدم، اون دست از سرم برداشت. با بی حالی از این سالن پر سر و صدا خودمو به پیاده روی ساکت و آروم، کشوندم. وقتی خودمو به اتاق خواب خونه رسوندم، چراغو روشن کردم و تو آینه نگاه کردم. خوشگل شده بودم.